رادیو سانست - دانلود صوتی مجموعه داستان آب و هوای چند روز سال


دانلود صوتی مجموعه داستان آب و هوای چند روز سال
نوشته آیین نوروزی/ نشر نگاه

جبر خوابیدن

همیشه از بحث در مورد جبر و اختیار فراری بودم اما یک چیز این زندگی واسم مسلمه که حداقل یک سوم اون رو که مجبور به خوابیدنیم اسیر جبر هستیم. با این حرفها هم که خواب لذته و این زندگی مسخره رو همون بهتر که بخوابیم و اینکه در اون دو سوم بقیه ش چه گلی زدیم به سر خودمون و بقیه کاری ندارم. برای من یکی خوابیدن یک جبره. دوس دارم یک سره بیدار باشم تا تموم بشه. اصلن اون یک سوم هم نمیخوام. فقط این تجربه ی هر روزه ی مردن و هوشیار شدن دوباره واقعن افسرده م میکنه..

.

انسان چنان بر سرنوشت خودش متزلزل است که حتی علمی ترین و روشن ترین آدم ها هم گاه خرافی می شوند. تا بوده همین بوده... خیالی نیست.

ما نسل موش قطبی ها

کشته شدن کوچکترین جاندار دردناک است چه برسد به اعدام و قتل یک انسان... نیمه شب گذشته وقتی خواندم این خانم قرار است اعدام بشود و برای آخرین ساعات عمر ش طلب دعا شده بود واقعن متأثر شدم... اما خداوندا قبل از دروغ و خشکسالی و قبل از حتی بی عدالتی این مملکت رو از **جوگیری** نجات بده که مایه ی همه ی بدبختی های ما در طول تاریخ است.. امشب خیلی جاها دیدم و خوندم که اون مرحوم را در حد یک شهید و قدیس بالا برده بودند!!.
به هیچ وجه هدفم دفاع از جمهوری اسلامی و کارهایش نیست ولی درست نیست که تا این حد تسلیم مسیر و خطی که رسانه ها می دهند و شبکه های اجتماعی پخش میکنند شویم بدون اینکه از نیت و ریشه ی واقعی اونها آگاه باشیم. سر این جریان به یاد گفتگویی با اما تامسون افتادم که در مجله ی 24 شهریور ماه چاپ شده بود و از او دلیل حضور نداشتن در توییتر و دیگر شبکه های اجتماعی رو پرسیده بودند و اینطور جواب داده بود : "امیدوارم هر کسی به صرافت بیفتد که ما همه در واقع تحت یک عمل آزمایشگاهی بی در و پیکر قرار داریم. مثل یک موش آزمایشگاهی. همین. ما ابلهیم جنس را اختراع میکنیم و خودمان را پرتاب می کنیم توش. و بعد یک روز در میمانیم  که چرا کل یک نسل مثل دسته ای موش قطبی که اختیاری ندارند.. تالاپ..خودشان را از صخره پرتاب میکنند پایین. این نسل نسل موش قطبی هاست. ببین کی دارم بهت می گویم..."

راک

- به نظر من هم موسیقی راک تنها چیزی ست در دنیا که همانقدر شور انگیز و عصیان گر است محزون و غم انگیز هم هست...

کمدی الهی

در مطالعه ی کمدی الهی دانته، کتابهای اول و دوم که شرح سفر شاعر به قعر جهنم و بعد کوه برزخ است با داستانی پر کشش و خواندنی طرف هستی. و شرح ملاقات با کلی آدم مشهور و سرشناس و اهل حال! سرگرمت میکند اما در کتاب بهشت از آنجایی که ویرژیل دانته را (یواشکی!!)ترک میکند و به جهنم باز میگردد (انگار ویرژیل هم میدانسته چه خبر است!) خمیازه ها و چرت زدن هایم شروع و شرح چهره ها و صحنه ها و کلن فضای داستان کسل کننده شده. دوزخ و دوزخیان بسیار جذاب و توی دل برو تر! بودند. 
خداوندا اگر بهشتت این است ما نخواستیم ! لطفن دوزخی مان فرما! تصور عمر ابدی کنار یک مشت بچه مثبت بورینگ از هر عذابی سخت تر است!

حکم نهایی استیون هاوکینگ: خدایی در کار نیست

آدم مذهبی و خدا ترسی نیستم. طبیعتن این پیام استیون هاوکینگ هیچ احساسی در من به وجود نمی آورد به جز... راستش دلم میسوزد...برای همه آن قصه ها... برای همه اعصار و قرون و همه ی انسانهایی که از هزاران سال پیش با ترس ،امید و گاه اشک رو به آسمان و یا کوه المپ کرده و گمشده ی غول پیکر، قهار و گاه مهربان خود را جستجو می کرده اند و چه قصه ها و قصه ها و قصه ها ...

رادیو سانست

... بعضی ترانه ها یه دنیا خاطره و احساس زنده میکنند مثل بعضی بوها، عکس ها، مکان ها، روزها...


خاصیت اندوه

اندوهم را دوست دارم. این از سر شرقی غمگین بودنم نیست. اندوه قوی است و از همه چیز بالاتر می‌ایستد. خاصیت دارد. در برابر شکوهش همه چیز کوچک است. همه چیز خنده‌دار است. اندوه، قفلی است که کاسب خسته بردر مغازه‌اش می‌زند و می‌رود ناهار و مشتری گدا و دارا هردو با یک تابلو مواجه می‌شوند: من نیستم. اندوه صاحب‌عزایی است که به عزاداران خُرد که خاک برسر می‌ریزند مات و محو نگاه می‌کند که بروید پی کارتان شما چه می‌گویید دیگر. اندوه از موضوعی که شروعش را باعث شده هم سواتر است. اندوه را با شکست اشتباه نمی‌گیرم. گریه هم نمی‌کنم. گریه پذیرش شکست است. گریه ؛کودکی است که امیدوار است بادکنک فرارکرده‌اش به دستش برسد؛ در اندوه اما صحبت از امید و ناامیدی نیست. جنگی هم نیست. تعطیل می‌کندت. ماشینت کنار می‌زند در جاده‌ای سبز و خودت می‌روی کنار رودی می‌نشینی و می‌گذاری ماشین‌هایی که در جاده مسابقه گذاشته‌اند جلو بزنند.

(+)

.

حالا می‌دانم آن پوزخند همیشگی‌ام به سرنوشت چه ریشه‌اش میان جوانی و سن کم بوده. حالا می‌توانم به سطحی از تقدیر معتقد باشم که درک کنم جلوی بسیاری از جریان‌های زندگی نمی‌شود ایستاد یا برای انجام بسیاری از کارها دیر شده.... حالا روی خیلی‌ از خاطراتم خاک نشسته٬ کم‌رنگ شده یا زخم میان دواستخوان را سابیده و رفته. همین‌طورهاست. طبیعت روزگار است که خاطرات از دل پاک شوند وقتی از دیده کم‌رنگ می‌شوند. نخاله این میانه که تا زنده‌ای اما دست‌ از سرت برنمی‌دارد مغز است که نه می‌شود چیزی از آن پاک کرد و نه مشابه‌ای با اندوه کمتر جایگزین‌اش. هرچه هست آن‌قدر پررنگ و پررنگ میان دو شقیقه‌ات جا خوش می‌کند که به تعداد هررنگ و رایحه و نگاه و نشانه‌ای٬ ناخنی برای فروکردن در گلویت داشته باشد. نقطه‌ی فرسایش و رنج هم همین‌جاست. تابه‌حال دیده‌ای کسی به قلب شلیک کند؟ همه سرشان را نشانه می‌گیرند.
(+)

از "وای فای" متنفرم

از "وای فای" متنفرم؛ همه ی آن لحظاتی که دور همیم و از هر هفت نفر، شش نفر توی قاب های کوچک درخشان توی دست هایشان گم می شوند، محض آن یک نفر جا مانده توی "گروپ"! متنفرم از "وای فای"، آن به آن سکوت دور هم نشینی های بکر، کافه های قشنگ، جشن های کوچک، و همه ی لحظات لطیف دیگری که جادوی چشم های آدم های نزدیکمان را به "لایک" عکس های بی عمق یک دنیای گنگ می فروشیم!

پی نوشت : رژلب قرمز نیمی از همه ی چیزهای خوب است؛ مخصوصنی اگر "تو" زده باشیش!


ای نزدیک

شهر اشباح


شهر اشباح شاهکار مسلم میازاکی و از بهترین انیمیشن های تاریخ سینما. دیگر چه؟ به حکم کلیشه و مکررات لابد ستایش از تخیل و خلاقیت بی کران کارگردان ... اما اگر این است پس چگونه حاصل این تخیل چنین آشنا می نماید و خویشاوند با روان ما و رویا هامان؟ بسیار بوده اند بزرگانی در تاریخ که سینما را از حضیض سود و سرمایه و دیگر مناسبات دنیایی به اوج کشانده و بر صدر نشانده اند اما در این بین انگشت شمارند آنها که در بزنگاهی شگرف از توافق روان و زمان و مکان چنان پریده اند که حالا آثارشان دری ست گشوده و کوچک و مخفی به عمیق ترین و تاریک ترین خلوتگاه روح...نگاه به آثار آنها از سرگیجه و بچه رزمری تا بزرگراه گمشده و... نظری ست به آن خلوتگاه و شب کیهانی آغازین... به آنچه پیش از پدید آمدن من آگاه بوده است و بسی فراتر از آنچه من آگاه می تواند بدان دست یابد. اینهایند آن آثاری که به جای تماشا تداعی می‌شوند و بیش از دیده شدن به یاد آورده می‌شوند. جادوی میازاکی در شناخت عمیق او از اسطوره و همچنین ماهیت انیمیشن و هنر قصه گویی و داستان پردازی همان شمه ای است از جادوی خداوندان و بزرگان دوران: جادوی افلاطون در سمپوزیوم.. گوته در فاوست... دانته در برزخ... هسه در دمیان...