سرزدن به کتابخانه/ زمین انسان‌ها

Antoine de Saint-Exupéry

من اندک گرفتن مرگ را کاری خطیر نمیدانم. اگر تحقیر مرگ از مسؤولیتی پذیرفته ریشه نگرفته باشد جز نشان حقارت یا بسیاری جوانی نیست. جوانی را می‌شناختم که خود را کشت. نمی‌دانم غم عشقی بی‌مقدار او را بر آن داشته بود که گلوله‌ای در دل خویش جای دهد یا به وسوسه‌ای ادبی تسلیم شده و به انتحاری خودنمایانه دست زده بود، اما به یاد دارم که در این جلوه‌فروشی غم انگیز نه شرف بلکه نکبت یافتم. در پشت این چهره ی دلپذیر و زیر این جمجمه ی انسانی هیچ نبود، هیچ مگر تصویر دخترکی سبکسر و نظیر بسیاری دیگر.

 در برابر این سرنوشت حقیر یاد مرگی به راستی مردانه  در ذهنم بیدار می‌شد. مرگ باغبانی که در حال احتضار به من گفت: "می‌دانید... گاه هنگام بیل زدن عرق می‌ریختم. درد روماتیسم پایم را می‌آزرد. و به این زندگی بردگی ناسزا می‌گفتم. اما امروز دلم می‌خواهد بیل بزنم. تمام زمین را برگردانم. بیل زدن به چشمم چه زیباست. انسان هنگام بیل زدن چه آزاد است" ...قطعه زمینی را آباد می‌کرد چنانکه سیاره ای را. او با همه‌ی مزرعه‌ها و درختهای روی زمین به پیوند عشق وابسته بود. او بود کریم و شریف و جوانمرد. مرد جسور او بود. زیرا به نام آدم‌ها علیه مرگ می‌جنگید...

زمین انسان‌ها/ آنتوان دو سنت اگزوپری/ ترجمه‌ سروش حبیبی/ نشر نیلوفر