Taxi Driver (1976)
هیچ دقت کردهاید فیلمهایی که در ماشین میگذرند یا مربوط به ماشین و ماشین سواری و راننده و رانندگی هستند اغلب فیلمهای خوبی هستند؟ به یاد بیاورید: رانندگی (نیکلاس وایندینگ رفن)، راننده تاکسی (مارتین اسکورسیزی) راننده (والتر هیل) یا حتی همین چیزهایی هست که نمیدانی (فردین صاحب زمانی). فیلمهایی پر از سکوتهای معنادارتر از گفتار. با مژهزدنهایی بلندتر از کلام. پر از تنهاییهای عمیق قرن بیست و یکمی... که شخصت اول داستانهایشان حرفهاش رانندگی است. تنها، آرام، ساکت و تودار است. که در چهره و چشمهای سرد و ماتش به راحتی میشود خواند که او زخم خورده و آمادهی طغیان است. اغلب بدون نام. بدون رفیق. با چهرهای معصوم و کودکانه. فیلم نظامی بر پا میکند بین او و ماشینش. او دیگر جایی در جامعه برای خود نمیبیند و احساس غریبگی با دنیای اطرافش و حتی گاهی با خودش سرتاپای وجودش را فرا گرفته. حرف زدنهای تراویس "راننده تاکسی" را جلوی آینه با خودش به خاطر دارید؟... راننده این قصههای ما کسیست که شاید در شرایطی ایدهآلتر و قرار گرفتن در موقعیتی بهتر میتوانست جایگاه بهتری پیدا کند و برای خود کسی شود اما خب نشده و اگر هم شرایطی فراهم بوده خود او با لجاجت و پشت کردن به همه چیز دست به خود ویرانگری زده است. که این خود ویرانگری مهمترین ویژگی ذاتیست که از بدو تولد همراه او زاده شده است.
در ادامه، تنهایی چنین آدمی معمولا با رسیدن زنی دستخوش تغییر میشود. مرد از پیلهی خود بیرون میآید، نیرو و اعتماد به نفس پیدا میکند و تلاش میکند مانند همه افرادی که در کوچه خیابانهای شهرهای مختلف نفس میکشند و روزگار میگذرانند، رفتار و طبعن زندگی کند. اما همهی این خوشیها و روزها معمولا زودگذر است و رانندهی ما خیلی زود باید به تلخی به یاد بیاورد که انگار قرار نیست او به رنگ بقیه دربیاید و مانند آنها باشد و باید به مأمن خود که همان ماشین است برگردد و در آن پناه گیرد. مرد تنها پشت فرمان است که به آرامش واقعی میرسد...و اینگونه از عرصهی تنها ماندن پرتاب میشود به ورطهی تنها بودن. به مغاکی بازگشت ناپذیر... تنها ماندن و به تنهایی ادامه دادن معمولاً سرنوشت تمام مردان راننده در فیلمهاست. پرتاب میشوند و باز نمیگردند. بازنمیگردند و اندوهی پیدا میکنند به وسعت همهی آن جادههایی که پیش رو دارند...