که خفته‌ای تو در آغوش بخت خواب‌زده

از یه‌جایی به بعد که صدای کمونچه می‌پیچه تو خواب‌هات، مدام سعی می‌کنی از خواب بپری. اما کم‌کم صدای کمونچه هم با تو از خواب می‌پره، و می‌پیچه تو سرتاسر زندگیت؛ اون‌جور که دیگه درِ یخچال رو باز کنی صدای کمونچه بیاد، درِ لپ‌تاپ رو باز کنی صدای کمونچه بیاد، درِ کوچه رو باز کنی صدای کمونچه بیاد، و وقتی عزیزت ازت می‌پرسه «چه‌حالی؟ چونی؟ زنده‌ای؟» لب باز نکنی به حرف‌زدن؛ همون‌جور خیره، از پسِ ریش‌ و سیبیل صدای کمونچه ازت بیاد.
این‌جور وقتا، باید پا شی بری بالای کوه، که از اون بالا خودت رو تماشا ‌کنی این پایین. که ببینی آیا واقعا از اون‌‌زاویه هم همین‌قدر داغونی، یا فقط از این‌جا این‌جور دیده می‌شی؟ و یک‌بار برای همیشه مسلم بشه برات که تو از اون‌بالا اصلا دیده نمی‌شی.
داری صدای کمونچه می‌دی بدبخت...
(+)

نظرات 1 + ارسال نظر
ماهی تنگ بلور دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 01:01 http://parcian.persianblog.ir/

خوب که لینک دادی،یک آدم بد اخلاقیه هی میگه دزد دزد

آره حسین نوروزی خیلی بداخلاقه انصافن

چقدر شکلک های اینجا ضایع س! ادم خجالت میکشه حتی بخنده !یا خجالت بکشه!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد