آدم است و یادش. بعد که فلک بچرخد و زمان بگذرد و فرشتهی مرگ عزم هماغوشی کند، به گمانم تنها چیزی که از آدمی میماند همین یاد است و یادگاری. از رفتههامان همین رفقای مهاجر، معشوقهای گریزپا، بستگان درگذشته؛ مگر چه مانده برایمان جز خاطرهای که آنهم در بازیگوشی به باد میماند: هر وقت که بخواهد میآید و میرود...تلخ مثل عسل
وابستگی غیر معقوله ما به گذشته باعث میشه در حال زندگی نکنیم و ازش لذت نبریم.. و همینطور مسیر رو طی کنیم امروزمونم رنگه گذشته میگیره..
کاش بلد بودم که گذشته رو فراموش کنم..
کاملن موافقم
یادآوری گذشته برام خوشایند نیست جزء دوران کودکی و یه حادثه عظیم و زیبا در اوج دوران بلوغ...
سلام
حواسم را هر کجا که پرت می کنم ، بازهم کنار تو می افتد ...