از دفتر شعر

در کافه ها هدر رفتم

مثل قهوه ای که بر می گردد

در سینماها حذف شدم

مثل پلان های بد فیلم

خیابان ها مرا به اداره پلیس بردند

وهنوز این کابوس ادامه دارد

پادشاهی

دریا را شلاق می زند

تا رامش کند

ماهیان جیغ می کشند

می ترسم

یخ می زنم

می میرم

اما از خواب بیدار نمی شوم.

                                   رسول یونان

نظرات 4 + ارسال نظر
افسانه پنج‌شنبه 25 خرداد 1391 ساعت 18:12

چون هنوز امیدوارم

لیلی جمعه 26 خرداد 1391 ساعت 11:00 http://aroosha113.blogfa.com

س ل ا م
و دیگر
هیچ !

آرام جمعه 26 خرداد 1391 ساعت 13:51

آدمیزاد…
به امید زنده است عزیز من!
به اینکه یک روز
یکی از این همه سایه کنارت بایستد،
-بالاخره-
دست روی شانه‌ات بگذارد
و بگوید:
«زمستانِ اندوه تمام شد
صبورِ سال‌های بی‌یکی صبور»
و بعد روی شانه‌ات لبخند بروید
توی چشم‌هایت چشم بروید
توی دست‌هایت دست.
به اینکه یک روز یکی بیاید
که با تو از چمدان حرف نزند
یکی که بوی رفتن ندهد
بعد تو
از تمرین تنهایی باز بمانی وُ
نقطه چین
از انتهای جمله‌هایت.
آدمیزاد به امید زنده است عزیز من!
به اینکه عاقبتِ رخت ِ سیاهِ سال‌های بی کسی
پیراهن سپید هفته‌های علاقه باشد
همین!


ناصر کاظمی زاده

محشر بود ...ممنون

آرام جمعه 26 خرداد 1391 ساعت 13:52

فقط تاریکی می داند


ماه چقدر روشن است

فقط خاک می داند

دست های آب،چقدر مهربان.

معنی دقیق نان را

فقط آدم گرسنه می داند

فقط من می دانم

تو چقدر زیبایی!



رسول یونان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد