بعضی فیلمها را باید طوری نگاه کنی که مثل سرم آرام آرام وارد رگهایت شوند؛ بعضیفیلمها را نباید مثل آب خورد بلکه باید مثل شراب نوشید و منتظر ماند تا کمکم سراپای وجودت را فرا گیرند. اینها را باید توی دهان ِ روح مزه مزه کرد و از حس عجیبی که صحنه هایش به تو میدهند آرام آرام لذت برد. تماشای این فیلمها مثل یک معاشقه کامل است در خلوت اتاقت... اینها را باید دید و گریست...
زندگی دوگانه ورونیکا ی کیشلوفسکی، فانی و الکساندر برگمان، ایثار تارکوفسکی و...
نشسته بودم گام معلق لکلک آنجلوپلوس را نگاه میکردم. آنجا که مارچلو ماسترویانی با آن چهرهی تکیده و پر از سکوتش و با صدای قوی و محشر منوچهر اسماعیلی میگوید "نگران من نباش... من خوشم؛" یا آنجا که همهی نمایندگان مجلس منتظرند که بیاید و نطق مهمی را ایراد کند اما وقتی او پشت تریبون میایستد با آن صدای جادویی تنها به یک جمله اکتفا میکند و بس: "گاهی انسان باید سکوت کند تا نوای موسیقی را بشنود از آن سوی صدا باران..." و بعد مجلس را در حالی که نمایندگان همه گیج و متحیر شدهاند برای همیشه ترک کرده و باقی عمر را در بینامی زندگی میکند...یا آن دیالوگ که "و به راستی باید از چه تعداد مرز گذشت تا به خویشتن خویش رسید؟"
pishe manam biya