خاطره ای در درونم است

خاطره ای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز:
برایم شادی است و اندوه.
 
در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید.
غمگین تر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوه زا شنیده است.
 
می دانم خدایان انسان را
بدل به شیئی می کنند، بی آنکه روح را از او برگیرند.
تو نیز بدل به سنگی شده ای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی.
 خاطره ای در درونم است/آنا آخماتووا/ترجمه احمد پوری/ نشر چشمه

- فرض کن سینما پارادیزو، من آلفردو، تو، توتو.
من به جای صحنه‌های عشق‌ورزی و آغوش‌ها و بوسه‌ها، تمام صحنه‌های خدانگهدار گفتن را جدا می‌کنم از نگاتیوها. هرچه مرگ و سفر و تبعید را، هرچه رفتن را می‌بُرم، سانسور می‌کنم و... نه توتو. این‌بار نچسبان‌شان دوباره به هم، حتی توی سالن کوچکی، آن آخرآخرهای فیلم، تنهایی ننشین به تماشایشان.
بریزشان دور، خیلی دور، دیگر طاقت‌شان نیست.
نظرات 1 + ارسال نظر

توراست میگوئی من اندوهگینم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد