این چنین که میروی از برِ ما...


مسافر نباید بگوید دارد می رود. اصلن نباید خبر کند دیگری را. باید بی سرو صدا باشد. آرام و منطقی. مسافر باید ساک و چمدانش همیشه دم دستش باشد. نباید خاک و غبار بتکاند از کفش و چمدانش هرگز. نباید برسد به آن روز که مجبور شود برود صندلی زیر پایش بگذارد بالا برود و از کمد دیواری چمدانش را بیرون بیاورد یا حتا از زیر تخت... مسافر بودن آداب دارد، بی قاعده نیست، و نشدنی ست. باید بلد باشد چگونه بی کوچکترین لرزشی در گوشه ی لب یا پرشی در پلک یا بالا و پایین رفتن سیبک گلو و عرق کردن کف دست و یخ کردنش... دستی دیگر را محکم و قرص در دست بگیرد، زل بزند مستقیم در چشم ها- حتا شاید نگاهی مستقیم هم نکند به مردمک چشمانش- و بگوید خدانگهدار. نه... اصلن نگوید خدانگهدار. باید گفت به امید دیدار. این از آن جمله های امید کاذب دهنده ست. شیرین است. پیِن کیلر است. شوگر- کوتد پیل* است... دل خوش کن به قولی... بله!! مسافر گاهی هم باید پاورچین بیاید در اتاقی تاریک و به صدای آرام نفس های خوابالودش گوش کند، این پا و آن پا کند، جلو برود و سایه اش بیفتد روی کره کره های سیاه و تاریک اتاق و بزرگ شود. بعد آن سایه آرام خم شود، آب دهان قورت دهد. ببوسد و روی نوک پا دور شود و در را هم نبندد تا خواب او آشفته نشود از غیژغیژ لولا ها... بعد برود کوله اش را بردارد بزند به جاده. و دیگر هی گوشی اش زنگ بخورد و بلرزد روی داشبورد ماشین که روشن شده از نور خورشید دم صبح و او بی اعتنا دود سیگار را هل بدهد در هوای سرد پشت پنجره و پا بفشارد روی پدال و صدای موسیقی را اوج بدهد... بعد دیگر هیچ وقت نگوید که کی می آید و کی بر می گردد. امید ندهد بیخودی. دلی را خوش نکند بی جهت. اصلن چه دلیلی دارد بگویی کی برمی گردی. چرا باید تاریخ و ساعت ها را اسیر حضور ناپایدار و سستت کنی؟ چرا شوقی و لرزشِ دلِ کاذبی بیاندازی به وجودش و انتظار و انتظار و انتظار... نیا. نگو. خبر نده هرگز. برو. بی صدا. آرام. گُم... برگشت دست تو نیست هیچ وقت...
نظرات 2 + ارسال نظر
امیر پنج‌شنبه 27 مهر 1391 ساعت 00:18

فوق الاده بود

آرام شنبه 29 مهر 1391 ساعت 21:05

مسافرترین آدم دنیا هم

دست خطی می خواهد که بنویسد برایش

” زود برگرد “

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد