سیسالگی آغاز یک دوران تازه است برای خیلیها، آغاز به صلح رسیدن با جهان، دست کشیدن از خوابها و فراموش کردن دیوانگیها؛ یک جایی هست که خیال میکنی جنگیدن دیگر فایدهای ندارد، که عوض کردن دنیا کاری است احمقانه و ناممکن ؛ یک جایی هست که احساس میکنی افتادهای توی سراشیبی و با هر قدم از قله و آرزوهایت دورتر میشوی، یک جایی هست که تسلیم خستگی میشوی و تن میدهی به محافظهکاری و آرامش و ثبات از دور خوشاش.همین چیزهاست لابد، که از سیسالگی یک تراژدی میسازد، روایت مرگ قهرمانی که قرار بود شکست ناپذیر باشد. تا دیوانگیها اما هستند، تا چیزهایی وجود دارند که میشود برایشان جنگید، تا شهوت تغییر جهان هست، سی سالگی از راه نمیرسد؛ حالا این روزگار است که باید نگران «سیسالگی» باشد، نگران دیوانههایی که سی را پشت سر گذاشتهاند، شقیقههایشان خاکستری شده و زخمیاند، اما همچنان به جنگیدن فکر میکنند. (+)
نام و عکس این پست از اپیزود 14 فصل 7 سریال دوستان گرفته شده است.
درود.
چقدر این نوشته نزدیک نزدیک بود.
قهرمان شکست ناپذیر....پایان شکت ناپذیری های یک آرمانگرای فداکار...و تبدیل شدن به یک محافظه کار و منتقد غر غرو و بی تفاوت .
سلام
مگه به سی سالگی رسیدی حامد !!؟؟
بهله
یده پست فرزانه افتادم در تولد سی سالگی ش یادته؟
خیلی حال کردم
سلام پدر بزرگ خوبی؟؟؟؟؟؟؟
بابا دیگه پیر شدی ؟؟؟
عزیزممممم