-
.
جمعه 12 مهر 1392 15:00
وقتی بعد از 30 ساعت بی خوابی شجریان کنار گوش ت بخواند "هر چه گفتیم جز حکایت دوست_ در همه عمر از آن پشیمانیم..." بعد پلکهایت سنگین شود و به خوابی عمیق...
-
رادیو سانست/ شب بود...
جمعه 11 مرداد 1392 02:25
شب بود بیابان بود زمستان بود بوران بود سرمای فراوان بود یارم در آغوشم هراسان بود از سردی افسرده و بیجان بود از بهر آن سیمینبر خوشگل از جسم و جان خود بودم غافل میکوشیدم بهرش از جان و دل میبردمش با خود سوی منزل گیسویش، از باد و باران گشته آشفته در مویش گویی مروارید غلتان خفته این ترانه زمستانی زیبا، شب تابستانی ما رو...
-
از دفتر شعر
پنجشنبه 10 مرداد 1392 14:15
فکر میکنی بشود اطمینان کرد وقتی در دیروز رهاشان کردهای؟ زمان نمیگذرد و در گلوی من بغضی استخوان ترکانده است نمیگذرم از جاده هایی که بی تو آمدند از ابرهایی که بی تو باریدند نمیگذرم... مجموعه شعر چند ورقه مه/ رضا جمالی حاجیانی/نشر چشمه نقاشی از :Quint Buchholz
-
سرزدن به کتابخانه - بهار 63
چهارشنبه 9 مرداد 1392 20:15
من عاشق کودکیهای "تهمینه" بودم. برای همین است که هنوز عکس سه در چهار دوران کودکیاش را گذاشتهام زیر شیشهی میز کارم. دو دستش را بالش کرده و سرش را خوابانده روی دستهایش. چه اندوهی دارد این عکس. نمیدانم چرا خاطره بد است. اگر بدیها را از یادم میبرد، خب بگذار فریبم دهد چه بهتر. اما "سما" هم راست...
-
رادیو سانست - سطرها در تاریکی جا عوض میکنند
جمعه 4 مرداد 1392 00:33
... چقدر کلمات تنهایند چقدر تاریکی آمده است چقدر کلمات در تاریکی جا عوض می کنند ... سطرها در تاریکی جا عوض میکنند، گروس عبدالملکیان، نشر مروارید، گوینده: حامد بخش اول بخش دوم
-
.
شنبه 29 تیر 1392 12:58
پس هر کسی سنگی می انداختند، شبلی گلی انداخت، حسینبنمنصور آهی کرد، گفتند: از این همه سنگ چرا هیچ آه نکردی؟ از گلی آه کردن چه سّر است؟ گفت : « از آن که آنها نمیدانند، معذورند. از او سختم می آید که میداند که نمیباید انداخت...»
-
از دفتر شعر
شنبه 29 تیر 1392 02:10
آدم خطرناکی هستم در یک اتاق ِ تاریک خود را حبس کردهام به قهوه اعتیاد دارم به کمخوابی ... اصلا خودآزارم کتاب میخوانم و برای شفافیت شیشه ها روزنامهی باطله را مچاله میکنم آخرین بار که عاشق شدم دو پروانه را از جنگل بیرون کردهبودند ساز مورد علاقهام شُرشُر باران است دوش آب سرد را با صدای گرفته، دوست دارم وقتی میروی...
-
.
سهشنبه 28 خرداد 1392 20:15
روزهایمان شده چنین حالی...گیرم حد حصارها از قدهایمان هنوز بلندتر باشد...
-
ما وارثین به حق پدرانمان
جمعه 24 خرداد 1392 19:51
ما نسل نطق های آتشین لم داده روی مبل بعد از چلو مرغ هستیم که همیشه ی خدا پدران پیر و خسته مان را از داشتن دروازه هایی گشوده و بی در و پیکر به روی حمله اعراب 1400 سال پیش تا صندوق های 99/99 روز 12 فروردین 58، محکوم به جو گیری و احساسی عمل کردن و فریب خوردن کرده ایم. ما نسل گیج و منگ و پرس شده اما پر حرف و وراج، وارثین...
-
از دفتر شعر
چهارشنبه 22 خرداد 1392 12:29
تو را هر شب درون خواب میبینم تمام دسته های نرگس دی ماه را در راه میچینم و وقتی از میان کوچه میآیی ... و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم ... به خود آرام میگویم :دوباره خواب میبینم! لیلا مومن پور
-
برای خستهی بیپروایم
شنبه 11 خرداد 1392 23:54
درست یازدهم خرداد دو سال پیش بود که از سر دلتنگی به خاطر جدایی و رفتن کیوان از شهرم -بعد از 4 سال همکلاسی و رفیق و همدم بودن- این تکه از زوربای یونانی را در وبلاگم گذاشتم. چه روزهای پر بغضی برایم بود... اما از حال امروزم چه بگویم؟ که صبح یازدهم خرداد دو سال بعد خبر رفتن غریبانه و همیشگی این پرندهی بیتاب را در ترکیه...
-
ای جابز! قبولم کن و جانم بستان
چهارشنبه 8 خرداد 1392 14:41
بیشتریها، هم صابون ویندوزِ مایکروسافت را به تن زدهایم، هم سر انگشتمان به یکی از محصولات اپل مالیده است. ویندوز و آفیس و دیگر اختراعات جناب بیل گیتس و اعوان و انصارش، اشکال زیاد دارند. اما به همان اندازه – بلکم بیشتر – اصرار دارند که آدمها اشکالاتشان را به رویشان بیاورند. برای رفع کردنش لابد. در راستای...
-
رادیو سانست - خاطرات مبهم
پنجشنبه 2 خرداد 1392 20:13
خط موشکو تو دستت، نسل من خط کشی می کرد واسه انفجار قلبت، شعر من خودکشی می کرد جعبه جعبه استخونو، غم پرچمای بی باد کودکیه نسل ما رو به قرنطینه فرستاد من با زندگیو یه شعرم، یا با تو شوخی نداشتم واسه تو شوخی بودیم ما، خیلی تلخه سرنوشتم حالا هی غلط بگیر از، دیکته های نا نوشتم یا که اوراق بهادار بده جای سرنوشتم... ترانهی...
-
حال همه مان خوب است، اما تو باور نکن
چهارشنبه 1 خرداد 1392 01:49
این جور وقت ها، در سال هایی بدتر، وقتی دلمان می گرفت تو می گفتی که عینا شدیم شبیه صحنه ای که پیرمرد سلول کناری پاپیون سرش را بعد از ماه ها- و برای آخرین بار- از دریچه ی سلول بیرون آورده بود و از پاپیون که بعد از ماه ها سرش را از سلول بیرون آورده بود پرسید:"نگاهم کن، من حالم خوبه؟" و پاپیون که خودش وضع این...
-
.
سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 13:22
توکا نیستانی
-
بمان ، نرو
دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 15:05
بعد در شب دهمین سالگرد رفتنش خوابش را دیده باشی...که تو، در میدان بزرگی پر از جمعیت سیاه پوش و بیقرار، که عاشوراست یا مراسم عزای یک عزیز، بر روی سکوی بلندی ایستاده ای و بر روی پارچهی سفید و بزرگی رنگ سرخ میپاشی؛ در همین حال است که او را میان جمعیت با همان قامت بلند و عبای قهوهای و لبخند همیشگی میبینی که دارد...
-
رادیو سانست - هـــــــانا
یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 19:47
/بشنوید/
-
رادیو سانست
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 14:47
در این زمانه ی شلوغ که فرصت چندانی برای مطالعه باقی نمیگذارد این صداها هستند که باقی میمانند!. در سفرهای درون و بیرون شهری، در حین کار و یا نظافت شخصی، هنگام پیاده روی یا ورزش و ... چه چیز بهتر از شریک شدن در شنیدن صدای همدیگر که لذت خواندن یک کتاب خوب یا یک شعر زیبا و حتی مقاله ای خواندنی از گوشه ی روزنامه یا...
-
در جنگم. جنگی نابرابر. چالدران...
دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 16:39
... همهچیز دستِ او ست. دستِ من خالی ست. به این رسیدهام که شکست میخورم. تازه اگر تاکنون نخورده باشم. بههر حال به سمتش میروم. پس از هر دیدار، تحریمها را علیهام بیشتر میکند. من هم بیشتر به این وضعیّت خو میکنم. به سمتش میروم. ... به همهچی وصل میشوی. به کتب مقدس، به دیوانهای شعر، به فیلم، به رمان، به شمس و...
-
Nostalgie
سهشنبه 17 اردیبهشت 1392 00:42
وقتی سخن از یاد و یادنامه میرود، یا خودم به نوشتنِ سوگنامهای مینشینم، این فکر مرا با خود میبَرَد که وقتی او نیست نوشتن چه سود دارد؟ یادنامه به چه کار میآید؟ و یادِ آن دخترِ انقلابیِ روس میافتم که در اکتبرِ ١٩١٧ معشوقش را در انقلاب از دست داده بود و به هنگامِ خاکسپاری فریاد میزد مرا هم با او در گور کنید. بعد...
-
رادیو سانست - صنما بیا، صنما بیا
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 01:24
صنما بیا، صنما بیا،که به عهد بسته وفا کنم سر و جان و تن،دل و عقل و دین همه در ره تو فدا کنم چو رضای توست رضای من، چو تویی امید بقای من تو اگر خوشی به فنای من، بخدا که ترک بقاا کنم صنما مرو ز مقابلم، که به روی ماه تو مایلم چه کنم اسیر غم دلم، نتوانمت که رها کنم... صنما تویی تو بلای من، همه سوی توست هوای من بخدا تویی تو...
-
از دفتر شعر
شنبه 7 اردیبهشت 1392 14:46
من از زندگی چه می خواهم چند کاست موسیقی و واکمنی درپیت یک مداد کاغذ یا گوشه سپید روزنامه ای فنجانی شیر لحظه ها،ثانیه ها، ساعت ها من از زندگی چه می خواهم جین با تی شرتی آبی کمی آب نبات با طعم نعناع سوت زدن بر جدول خیابان ها عصرها، جمعه ها، شب ها من از زندگی چه می خواهم گپ زدن با دزدان، قاتلان، روسپیان کافه رفتن با...
-
از زمین انسانها
چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 03:19
زندگی چه بسا که ما را از رفیقان دور میدارد و نمیگذارد که زیاد به آنها بیندیشیم، ولی آنها هستند. کجا؟ نمیدانیم، و خاموشند و از یاد رفته، ولی چه وفادارند و اگر روزی به آنها برخوریم، با چهرههایی از شادی شعله ور شانههای ما را میگیرند و تکان میدهند. حقیقت آنست که ما به انتظار خو گرفتهایم...اما کم کم در مییابیم که...
-
روزمرگیهای تکه چوبی که قرار بود انسان شود
دوشنبه 26 فروردین 1392 01:27
«روزی روزگاری... خوانندگان کوچولوی من فوراً خواهند گفت: پادشاهی بود. نه بچهها! اشتباه کردید. روزی روزگاری تکه چوبی...» و ما همه وارثان تو شدیم، پسرک سربه هوا و نافرمان رانده شده از بهشت...
-
رادیو سانست - خاطرات روسپیان سودازده من
دوشنبه 26 فروردین 1392 01:17
خاطرات روسپیان سودازده من نویسنده: گابریل گارسیا مارکز مترجم: امیر حسین فطانت با صدای: فرید حامد زمان: 2 ساعت و 44 دقیقه بشنوید: بخش اول بخش دوم بخش سوم
-
سرزدن به کتابخانه/ زمین انسانها
یکشنبه 27 اسفند 1391 00:46
Antoine de Saint-Exupéry من اندک گرفتن مرگ را کاری خطیر نمیدانم. اگر تحقیر مرگ از مسؤولیتی پذیرفته ریشه نگرفته باشد جز نشان حقارت یا بسیاری جوانی نیست. جوانی را میشناختم که خود را کشت. نمیدانم غم عشقی بیمقدار او را بر آن داشته بود که گلولهای در دل خویش جای دهد یا به وسوسهای ادبی تسلیم شده و به انتحاری خودنمایانه...
-
مردم ایران زامبی شدهاند
سهشنبه 24 بهمن 1391 13:37
یک چراغ جادو را مقابل مردم دنیا بگیرید و به آنها بگویید که غول داخل آن یک آرزویشان را برآورده میکند. هر فردی از هر کشوری آرزوی متفاوت خواهد داشت. یکی بوگاتی میخواهد و دیگری کشتی تفریحی دوست دارد، یکی میگوید هواپیمای شخصی و یکی کاخی بزرگ را طلب میکند و یکی هم میخواهد صاحب یک سایت مانند فیسبوک باشد و شاید کسی هم...
-
از دفتر شعر
دوشنبه 25 دی 1391 15:20
آدم است دیگـــر ... یک شب دلش می گیــرد و کافی ست کمی هوا خوب باشــد ! آن وقت ... راه می افتـــد ... در آغوش جــاده ها ... از مــرز ها می گــذرد از سیم های خــار دار ... میدان های میــن از غربت پاره پاره ی زمیــن ... و دیگـر هیــچ وقت بــاز نمی گــردد ! آدم است دیگـــر ... همیشــه دلش می گیــرد فقط کافیست یک شـب...
-
هذیان به سعی نیمه شب - Detachment
یکشنبه 10 دی 1391 03:39
همهی این روزها و شبها مثل بندبازی شدم که هر لحظه ممکنه زیر پاهاش برای همیشه خالی بشه و... و ترس این تهی شدن، هیچ شدن و از هم گسیختن با هر گام و با هر تپش قلب همراهشه. بندباز گیج و مستی! که نمیدونه پایان این بند نازک و سست قراره به کجا ختم بشه... پایانی هست؟
-
The One Where They All Turn Thirty
جمعه 17 آذر 1391 00:29
سیسالگی آغاز یک دوران تازه است برای خیلیها، آغاز به صلح رسیدن با جهان، دست کشیدن از خوابها و فراموش کردن دیوانگیها؛ یک جایی هست که خیال میکنی جنگیدن دیگر فایدهای ندارد، که عوض کردن دنیا کاری است احمقانه و ناممکن ؛ یک جایی هست که احساس میکنی افتادهای توی سراشیبی و با هر قدم از قله و آرزوهایت دورتر میشوی، یک...