-
تلخ مثل عسل
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 12:39
آدم است و یادش. بعد که فلک بچرخد و زمان بگذرد و فرشتهی مرگ عزم هماغوشی کند، به گمانم تنها چیزی که از آدمی میماند همین یاد است و یادگاری. از رفتههامان همین رفقای مهاجر، معشوقهای گریزپا، بستگان درگذشته؛ مگر چه مانده برایمان جز خاطرهای که آنهم در بازیگوشی به باد میماند: هر وقت که بخواهد میآید و میرود... تلخ مثل...
-
سر زدن به کتابخانه - عقاید یک دلقک
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 01:42
لنگلنگان خودم را از بالکن به حمام رساندم تا صورتم را گریم کنم... وقتی در حمام، در قفسهی کوچک سفید رنگ دیواری را باز کردم، متوجه شدم که خیلی دیر شده است. بایستی قبلا به این مسئله فکر میکردم که گاه اشیا میتوانند احساسات و عواطف درونی انسان را شدیدا تحت تاثیر قرار بدهند. در حمام اثری از لولهها، شیشههای کوچک عطر و...
-
که خفتهای تو در آغوش بخت خوابزده
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 20:20
از یهجایی به بعد که صدای کمونچه میپیچه تو خوابهات، مدام سعی میکنی از خواب بپری. اما کمکم صدای کمونچه هم با تو از خواب میپره، و میپیچه تو سرتاسر زندگیت؛ اونجور که دیگه درِ یخچال رو باز کنی صدای کمونچه بیاد، درِ لپتاپ رو باز کنی صدای کمونچه بیاد، درِ کوچه رو باز کنی صدای کمونچه بیاد، و وقتی عزیزت ازت میپرسه...
-
.
پنجشنبه 31 فروردین 1391 19:19
... برای تو ای روز اردیبهشتی که گفتند: این روزها می رسی از همین راه...
-
ملانکولیا
سهشنبه 29 فروردین 1391 01:51
1- "ملانکولیا" واژه زیبایی است در قاموس روانپزشکی قدیم که اکنون جای خود را به "دپرشن" داده است. گمان میرفت که افراد مبتلا به آن از موهبت روشنبینی و پیشآگاهی بهرهمندند و بر همهچیز اشراف دارند. ملانکولیا در عینحال در عرصهی ستارهشناسی نام یک سیاره است، هر چند سیارهای خیالی و افسانهای. این...
-
بیا بیا که نگارت شوم بیا...
شنبه 26 فروردین 1391 19:41
بیا بیا که نگارت شوم بیا... بگو بگو که چه کارت کنم بگو که چه کارت کنم ز گریه جویم و دل را بگو بگو که شکارت کنم بگو که شکارت کنم به غمزه مویم و آه... نماز شام غریبان چو گریه آغازم به مویههای غریبانه قصه پردازم به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار که از جهان ره و رسم سفر براندازم جواب میدهد لعنتی. جواب میدهد این فولدر...
-
چتر برای چه؟ خیال که خیس نمی شود
شنبه 26 فروردین 1391 16:19
Photo by: Mojtaba Jahani باران از پله های ابر پایین می آید بی ذوقی نکن چتر سیاه! . . . محمد علی بهمنی
-
از خوشیها و روزها
جمعه 25 فروردین 1391 14:15
بعد میبینی شدهای مثل کلانتر کارتون دهکدهی حیوانات .. که آقای گربه چند سالی زندانیاش بود و همانجا ازدواج کرده و چند بچه داشت. قصد رفتن هم که نداشتند. کلانتر بیچاره را شب و روز عاصی میکردند. بیچاره کلانتر هم همیشه مشغول درست کردن نیمرو برای آنها بود... میبینی تو هم غمهایت دیگر رهایت نمیکنند؛ هیچ وقت کوچک...
-
هذیان به سعی نیمه شب
پنجشنبه 24 فروردین 1391 01:46
شبهایی که تب و لرز هست، داریوش و رضا یزدانی توی سرم کنسرت میگذارند. یکیشان این طرف سن «وطن پرندهی پر در خون» میخواند و آن یکی، کمی آن طرفتر، «بیا بازم مثل قدیم با همدیگه بریم شمال»...مردم هم آن وسط آرام و بیصدا برای خودشان گریه میکنند... (+)
-
سر زدن به کتابخانه- فرنی و زویی
چهارشنبه 23 فروردین 1391 11:43
فرنی گفت: من فقط می دونم اگه شاعر باشی یه چیز قشنگ خلق می کنی منظورم اینه که وقتی کارت تموم شد یک چیز قشنگ رو کاغذ به جا میذاری. آدم هایی که تو ازشون حرف می زنی حتی یه چیز زیبا به جا نمیذارن. بهترین شون تنها کاری که می کنه اینه که به درون ذهنت رخنه می کنه و یه چیزی اونجا به جا می ذاره٬ اما به صرف اینکه بلدن چطور...
-
تنهایی ابدی آقای راننده
یکشنبه 20 فروردین 1391 01:54
Taxi Driver (1976) هیچ دقت کردهاید فیلمهایی که در ماشین میگذرند یا مربوط به ماشین و ماشین سواری و راننده و رانندگی هستند اغلب فیلمهای خوبی هستند؟ به یاد بیاورید: رانندگی (نیکلاس وایندینگ رفن)، راننده تاکسی (مارتین اسکورسیزی) راننده (والتر هیل) یا حتی همین چیزهایی هست که نمیدانی (فردین صاحب زمانی). فیلمهایی پر...
-
گفت مَپُرس...
شنبه 19 فروردین 1391 03:06
گفتم که شدست راه طی؟ گفت مپرس. گفتم چه زمان رسم به وی؟ گفت مپرس. گفتم زِ بَر آن یارِعزیزی که برفت / باز آید سوی ِ خانه، کی؟ گفت مپرس... نیما یوشیج (رباعیات) pride and prejudice (2005) از: نغمه غمگین
-
کسی آن بالا مرا دوست دارد
جمعه 11 فروردین 1391 14:12
Paul Newman (Rocky): You know, I've been lucky. Somebody up there likes me. Pier Angeli (Norma): Somebody down here too. Somebody Up There Likes Me (1956)
-
سر زدن به کتابخانه
چهارشنبه 9 فروردین 1391 04:24
دختر با مزهای بود؛ جینو میگم. نمیشد گفت خوشگله. ولی دست و دل منو میلرزوند. دهن گل و گشادی داشت. منظورم اینه که وقتی حرف میزد یا در مورد چیزی هیجان زده میشد لب و لوچهش پنجاه طرف تکون میخورد. من عاشق همین بودم. هیچ وقتم کامل نمیبستش؛ دهنشو میگم. همیشه یه خورده باز بود، مخصوصا وقتی میخواست توپ گلفو بزنه، یا...
-
.
یکشنبه 6 فروردین 1391 22:27
یک عصر نوروزی درست حسابی یعنی وقتی که آدم توش بنشیند بعد از مدتها دوباره ناتور دشتش را بخواند و لواشک بخورد! و کلاهقرمزی عید را تماشا کند، بهلــــــــــــــه .
-
و سال جدید باید این شکلی باشد
شنبه 5 فروردین 1391 00:42
... ربط به این دارد که آدمها از یک جایی به بعد بیشرفیشان را دیگر قایم هم نمیکنند. پرتش میکنند توی صورتت. تو دیگر جا خالی هم نمیدهی. بس که خستهی جا خالی دادنی. خستهی هی فرار کردن. خط و نشان کشیدن... باید یک شغلی میبود؛ خواندن. آدم رمان میخواند حقوق میگرفت. با پولش میرفت تاجیکستان. قرقیزستان. هر چیستان....
-
هانا
جمعه 4 فروردین 1391 13:36
Photo by: Paria Pour حوصلهی دریا را نداشتم. دوست داشتم زنگ بزند و من جواب ندهم. دوست داشتم عصر زنگ بزند، وقتی نزدیک غروب خورشید است و هوا سردتر شده. آن موقع من همه چراغها را خاموش میکردم و صدای موبایلم را قطع میکردم. زنگ میزد و موبایلم روی میز میلرزید. من آرام میرفتم طرف میز و سعی میکردم مستقیم به موبایلم نگاه...
-
چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر
دوشنبه 29 اسفند 1390 14:08
1- میگوید درست شدهام شبیه این کامیونهای شهرداری، خاکگرفته و کهنه، بیرمق، خیابانها را بالا و پایین میکنم، و روی پیشانیام یک پارچه چسباندهام به چه بزرگی که «طرح استقبال از بهار ». 2- چند وقتیست میخواهم چیزی بنویسم که اینطور شروع شود: "دلتنگی تاوانِ بودن است" بعد میمانم... به جملهی دوم نمیرسد!...
-
... از رؤیا شروع میشود
دوشنبه 22 اسفند 1390 10:33
یک روز برمیگردی. میآیی. از من زودتر. پشت در پنهان میشوی. وقتی آمدم، در را باز میکنم، چشمهایم را از پشت با کف دستهایت محکم میپوشانی. بعد، وقتی توی دستهایت چرخیدم و خندان رو به تو برگشتم، میخندی. میگویی جانان من... غربتت تمام شد. من آمدم. سلام...